درماندگی آموخته شده (learned helplesseness  ) در بین زنان ایرانی بسیار شایع است. مارتین سلیگمن روانشناس ، در اواسط دهه ی 1960 در دانشگاه پنسیلوانیا تحقیقی را درباره ی جنبه ی محدود شخصیت آغاز کرد که آن را درماندگی آموخته شده نامید. تحقیقات وی نشان داد که بین درماندگی آموخته شده و افسردگی ارتباط وجود دارد. منشا اصلی افسردگی احساس ناتوانی درکنترل کردن وقایع زندگی است. سلیگمن افسردگی را (( اوج بدبینی )) می نامد. افرادی که شدیدا افسرده هستند معتقدند درمانده اند. آنها برای انجام دادن هیچ کاری ارزش قایل نیستند زیرا اعتقاد ندارند چیزی به نفع آنها تمام شود.

  همه ی ما زمانی که در برخی موقعیتها شکست می خوریم یا وقتی که فشارهای خانوادگی یا شغلی طاقت فرسا به نظر می رسد گاهی دچار احساس درماندگی می شویم. اما صرف نظر از اینکه در آن لحظه چقدر ناراحت یا عصبانی شویم ، اغلب بعد از مدتی بهبود می یابیم. اما برخی افراد به سرعت یا به راحتی بهبود نمی یابند. امکان دارد شکست خود را در یک فعالیت ( مثل نمره ی بد یا ترفیع نگرفتن ) به زمینه های دیگر زندگی و به احساس ارزشمندی خودشان تعمیم دهند. در نتیجه ، در تمام موقعیتها در مانده و افسرده می شوند و نیروی تلاش خود را از دست می دهند. [1]

   سلیگمن معتقد بود که فقط فقدان کنترل تحت شرایط درماندگی آموخته شده بر سلامتی ما تاثیر می گذارد. این نیز اهمیت دارد که چگونه این فقدان کنترل را برای خودمان توجیه می کنیم. او برای توجیه کردن این عامل ، مفهوم سبک تبیینی را مطرح کرد. سبک تبیینی خوشبینانه از درماندگی جلوگیری می کند . سبک تبیینی بدبینانه درماندگی را به تمام جنبه های زندگی گسترش می دهد.[2]

پژوهشهای دیگری در این زمینه به تأثیر ناکامی بر رفتار یک اردکماهی میپردازد. یک اردک ماهی را در آکواریومی قرار دادند که تعداد زیادی ماهی کپور در اطراف آن شناور بودند. وقتی اردک ماهی به وفور ذخیره غذایی در اطراف خود عادت کرد، میان او و ماهیهای دیگر یک دیوار شیشهای قرار دادند. وقتی اردکماهی گرسنه شد سعی کرد خود را به ماهیهای کپور برساند ولی مدام سرش به دیوار شیشهای برخورد می کرد. در وهله نخست نیاز او به غذا شدت یافت و اردک ماهی سختتر از پیش تلاش کرد به ماهیهای کپور دست یابد ولی بالاخره، شکست مکرر در وصول به هدف به اندازه کافی موجب ناکامی او شد به طوری که دیگر برای خوردن ماهیها کوشش نکرد. در واقع وقتی دیواره شیشهای را برداشتند و ماهیهای کپور دوباره در اطراف اردکماهی شروع به شنا کردند، دیگر هیچ فعالیت هدفنگری از طرف اردکماهی صورت نگرفت. بالاخره، اردکماهی درحالی که در میان وفور خوراکی قرار داشت از شدتگرسنگی جان سپرد.[3]

گرچه درماندگی آموخته شده می تواند در طول زندگی روی دهد ، سلیگمن معتقد است که ما نسبت به این احساسها در طفولیت و اوایل کودکی خیلی آسیب پذیر هستیم. تجربه درماندگی آموخته شده در طول این سالهای شکل دهنده ،می تواند ما را مستعد سبک تبیینی بدبینانه کند.



 

[1] ( روانشناسی شخصیت شولتز و شولتز ، ترجمه ی یحیی سید محمدی ، ص 497 )

 

 ( همان منبع ، ص 496)[2]  

 ( مقاله غلامرضا آتش پناه ، کارشناس علوم تربیتی [3]